قسمتهایی از کتاب: سفربه دیگرسو و قدرت سکوت ( کارلوس کاستاندا )
تاریخچه شخصی خود را از بین بردن-اهمیت خود را از دست دادن -مرگ مشاور خوبی است -مسئولیت کامل اعمال خود را پذیرفتن - شکارچی شدن - دست نیافتنی بودن - شکستن عادات زندگی - منش جنگجو - بی عملی
فقط دو راه وجود دارد: یا ما همه چیز را واقعی مسلم و قطعی می پنداریم یا نقطه نظر مخالف را انتخاب میکنیم. اگر پیشنهاد اول را بپذیریم به ملالی کشنده از دنیا و از خودمان میرسیم . با انتخاب راه دوم که لازمه اش محو کردن تاریخچه شخصی است فضای مه آلودی در اطراف خود ایجاد میکنیم . حالت اسرار آمیز و فوق العاده ای است . هیچکس نمی داند خرگوش از کجا بیرون خواهد آمد حتی خودش .
پدرت تو را با تمام خصوصیاتت میشناسد. او میداند تو که هستی و چه میکنی و هیچ چیز نخواهد توانست تصوری را که او از تو دارد تغییر دهد. بعلاوه همه کسانی که تو را میشناسند تصوری از تو در ذهن خود دارند و تو نیز همواره میکوشی که با اعمالی که انجام میدهی این تصور را تایید کنی .تو مجبوری مدام تاریخچه شخصی خود را تجدید کنی و برای این منظور هر چه انجام میدهی برای والدینت نزدیکان و دوستانت تعریف میکنی . اما اگر تاریخچه شخصی نداشتی هیچ توضیحی لازم نبود به هیچکس بدهی . دیگران نه از اعمال تو ناراحت میشدند و نه عصبانی .و هیچکس نمیتوانست روی تو اعمال نظر کند.بهتر است تمامی تاریخچه خود را از بین ببریم زیرا اینکار ما را از افکار مزاحم و دست و پا گیر آدمهای دیگر خلاص میکند .از کارهای ساده شروع کن. مثلا به دیگران نگو جه میکنی و بعد افرادی که تو را خوب میشناسند رها کن .وقتی دیگران تو را شناختند دیگر هرگز نمیتوانی مسیر فکریشان را تغییر دهی. من شخصا واپسین آزادی نا شناس ماندن را دوست دارم . هیچکس مرا با اطمینان نمیشناسد.
تو خودت را جدی میگیری . تو در خیال خودت وحشتناک مهمی .لااقل طبق نظری که خودت از خودت داری اینطور است و این باید عوض شود .تو آنقدر مهمی که به خودت اجازه میدهی وقتی اوضاع بر خلاف میل توست بگذاری و بروی .تو آنقدر مهمی که بنظرت طبیعی است که از همه چیز احساس ملال کنی . شاید گمان میکنی این نشانه یک شخصیت قویست ؟ نه مسخره است . تو ضعیفی . تو خود پرستی .تا هنگامی که تو معتقد باشی مهم ترین چیز عالم هستی نخواهی توانست دنیای اطرافت را واقعا دریابی . مانند اسبی خواهی بود با چشم بند .فقط خودت را خواهی دید جدا از همه عالم .
به مرگت بیاندیش .او به فاصله یک ذرعی توست و هر لحظه ممکن است تو را لمس کند .بنابراین تو برای این کج خلقیها و اندیشه های تاریک وقت نداری .هیچ یک از ما برای این قبیل چیزها وقت ندارد .وقتی انسان تصمیم میگیرد کاری را انجام دهد باید با تمام وجود آنرا بپذیرد و انجام دهد و مسئولیت تام و تمام آنچه را میکند بپذیرد .کاری که انسان میکند مهم نیست .اول باید بداند چرا آنکار را میکند .آنوقت باید هر چه را برای انجام آن لازم است بدون کوچکترین تردید و کمترین پشیمانی بپذیرد.
در دنیایی که مرگ شکارچی آن است فرصتی برای تاسف و شک نیست .فقط برای تصمیم گرفتن وقت هست. مسئولیت تصمیمی را پذیرفتن یعنی آماده بودن برای مردن در راه آن تصمیم. خود تصمیم مهم نیست . هیچ چیز مهمتر از چیز دیگری نیست . متوجه نیستی که در دنیایی که مرگ شکارچی آن است تصمیم بزرگ و کوچک معنی ندارد؟ وقتی مسئولیت کامل انتخاب خودت را به عهده نگیری اشتباهت موجب خشمت خواهد شد.
لازمه شکارچی بودن دانستن چیزهای بسیار است. لازم است که شخص بتواند دنیا را به چند طریق ببیند .برای شکارچی بودن باید با همه چیز در توافق کامل بود. شکارچی ها باید بطور استثنائی بر خود مسلط باشند. آنها تا حد امکان چیزی را به تصادف رها نمیکنند .من شکار کردن را آموخته ام . من همیشه کارهایی را که اکنون میکنم را دوست نداشته ام. در زندگی من روزی فرا رسید که میبایست تغییر کنم و کردم.
تو برای دیگران جاکشی میکنی . تو در نبردهای خودت شرکت نمیکنی بلکه در نبردهای افراد ناشناس می جنگی. تو نه میخواهی درباره شکار بدانی و نه هیچ چیز دیگر. دنیای من دنیای اعمال دقیق احساسها وتصمیمهای قاطع است و بی نهایت موثر تر ازحماقت مسخره ای است که تو آنرا " زندگی من" می نامی.
راز شکارچیان بزرگ :
در دسترس بودن با نبودن به اراده خود است .در دسترس نبودن یعنی اینکه تو خود آگاهانه از خسته کردن دیگران و خودت اجتناب کنی .یعنی اینکه تو نه قحطی زده هستی و نه نامید . نگران بودن مساویست با در دسترس بودن .به محض اینکه نگران و مضطرب هستی نامیدانه به هر چیز متوسل می شوی و وقتی به چیزی چنگ انداختی هم خودت را خسته میکنی هم آن چیز یا آنکس را که به او چنگ انداخته ای .دست نیافتنی بودن به هیچوجه به معنی خود را پنهان کردن نیست. او دست نیافتنی است چون با فشار و زور دنیایش را تغییر نمیدهد.کمی از آنرا میگیرد تا وقتی که لازم است در آن می ماند و بعد به سرعت میرود.
یک شکارچی در درجه نخست عادات طعمه اش را مورد مطالعه قرار میدهد. در واقع این آن چیزیست که از او یک شکارچی بزرگ میسازد.شکارچی بودن فقط تله گذاشتن نیست.شکارچی که هم وزن خود طلا می ارزد اگر نخجیر را به دام می اندازد به این دلیل نیست که خوب تله میگذارد و یا اینکه عادات شکارش را میشناسد بلکه به این دلیل است که خود عاداتی ندارد.تفوق بزرگ او در اینجاست . او مانند حیوانی که تعقیب میکند نیست .حیوانهایی که عادتهای سنگینی زندگیشان را منظم میکنند و زرنگیشان را هم میشود حدس زد.او آزاد جاری و غیر قابل پیش بینی است.
همه ما مانند شکاری که بدنبالش هستیم رفتار میکنیم و این موجب میشود که ما خود طعمه چیز یا کس دیگری باشیم.
یک شکارچی هیچوقت بدون کشف محلهایی برای پنهان شدن خود را به مخاطره نمی اندازد .پس فورا پنهان میشود ولی بالا پوش خود را برای گول زدن شکار روی زمین می اندازد و یا به شاخه ای می آویزد و در انتظار حرکت بعدی شکار پنهان میماند.
یک شکارچی خوب طریقه اقدامش را هر چند بار که لازم باشد تغییر میدهد .یک شکارچی نباید فقط عادات طعمه هایش را بشناسد .او باید بداند که روی زمین نیروهایی است که انسانها حیوانات و هر موجود جانداری را هدایت میکنند.
اگر باید بمیری برای بزدلی فرصت نداری چون بزدلی موجب میشود به چیزهایی چنگ بیاندازی که فقط در اندیشه ات وجود دارد . این چنگ انداختن تو را تسلی میدهد ولی فقط تا هنگامی که آرامش بر قرار است .
اینکه چه کسی میتواند جنگجو بشود و چه کسی فقط شکارچی از اراده ما خارج است .چنین تصمیمی در حیطه قدرت نیروها یی است که انسانها را هدایت میکنند
جنگجو:
شکارچی منزه ایست که به شکار اقتدار میرود . او وقت و حوصله لاف زدن - به خود دروغ گفتن و راه غلط رفتن را ندارد آنچه در صحنه برد و باخت قرار دارد زندگی اوست و زندگی او مهمتر از آن است که چنین کارهایی بکند . زندگی که به دقت پیراسته و محدود شده است زندگی کسی که مدت زیادی وقت گرفته تا به حد اقل مورد نیاز تقلیل یابد و به کمال برسد .او زندگیش را با یک سنجش احمقانه از دست نخواهد داد و یا با اشتباه گرفتن چیزی بجای چیز دیگری.
یک جنجال عمومی و اختیاری و یک آرامش و سکوت اختیاری علامت یک جنگجوست.
هر جنگجویی ممکن است مرد شناخت شود . یک جنگجو شکارچی بی نقصی است که به به شکار اقتدار میرود. اگر در این شکار پیروز شود میتواند مرد شناخت بشود. تو مضطرب هستی چون اقتدار نداری. جنگجویی که توسط عزم راسخ خود هدایت میشود قادر است هر مانعی را از سر راه خود بردارد . تو انسانی و در شادی - رنج - حرمان و مبارزه که سرنوشت انسانهاست شریک هستی . هنگامیکه مانند یک جنگجو رفتار میکنی ماهیت اعمال شخصی تو مهم نیست . اگر فکر میکنی روحت ضایع شده آنرا اصلاح کن - پاکیزه کن و آنرا به کمال برسان .زیرا در زندگی انسان وظیفه ای شایسته تر از این نیست .روح خود را اصلاح نکردن یعنی در جستجوی مرگ رفتن پس در واقع یعنی جستجوی هیچ زیرا مرگ در هر صورت ما را خواهد برد.
آنچه در دنیا از همه دشوار تر است انتخاب کردن و عهده دار شدن منش و شخصیت یک جنگجوست . غمگین بودن - شکایت کردن و خود را کاملا موجه و محق دانستن هیچ فایده ای ندارد. به هیچ دردی نمیخورد که فکر کنیم دیگران ما را آزار میدهند. هیچکس به کسی کاری ندارد مخصوصا به یک جنگجو .تو اینجا پیش من هستی چون میخواهی اینجا باشی و حالا باید مسئولیت تام این عمل را بپذیری .در اینصورت تصور اینکه تو برگی در گرو باد هستی غیر قابل قبول است.
انسان میتواند به ماورای محدودیتهای خود برود به شرط اینکه رفتار مناسبی داشته باشد . یک جنگجو خود منش خویش را می آفریند.
ما برای همه اعمالمان نیاز به رفتار جنگجو داریم .اگر نه دچار انحراف و زشتی میشویم . زندگی بدون چنین رفتاری عاری از اقتدار است . خودت را نگاه کن عصبانی و خشمگین میشوی - ناله میکنی - شکایت میکنی و گمان میکنی هر کس تو را به ساز خودش میرقصاند و تو برگی در گرو باد هستی . در زندگی تو اقتدار نیست .در عوض یک جنگجو مانند یک شکارچی همه چیز را محاسبه میکند . معنی کنترل کردن همین است .ولی وقتی همه چیز را محاسبه کرد اقدام میکند .خود را رها میکند و این توکل است .یک جنگجو برگی در باد نیست .هیچکس نمیتواند او را به کاری وادارد .هیچکس نمیتواند علیه او یا قضاوت تامل شده او اقدامی کند. یک جنگجو در زندگی خودش جا میافتد و به بهترین نحو ممکن زندگی میکند.یک جنگجو ممکن است جریحه دار شود ولی مکدر نمیشود . برای یک جنگجو تا وقتی که خودش رفتار صحیحی دارد هیچ چیز برخورنده ای در اعمال همنوعانش وجود ندارد.
تو دیشب از دست شیر خشمگین نشدی و از اینکه ما را دنبال کرد عصبانی نبودی . بخاطر ندارم که فحش داده باشی یا گفته باشی حق نداشته مارا دنبال کند . با توجه به آنچه در باره شیرها شنیده بودی بعید نبود که سبع و درنده باشد ولی وقتی تو برای نجات جانت فرار میکردی به این موضوع ها نمی اندیشیدی . تو تنها برای زنده ماندن تلاش میکردی و موفق هم شدی .حال اگر تو تنها بودی و شیر تو را میگرفت و پاره پاره میکرد هرگز به فکرت نمیرسید که شکوه و شکایت کنی یا خود را سر افکنده ببینی .رفتار یک جنگجو در همه جا موثر است و با دنیای تو - دنیا و جامعه هر کس دیگری مغایرت ندارد . برای جان سالم بدر بردن از نیرنگهای دنیا و مردم آن تو به رفتار جنگجو نیاز داری .مانند یک جنگجو رفتار کردن کار ساده ای نیست . یک انقلاب است .شیر کوهی - موش آبی و همنوع خود را در یک ردیف قرار دادن کار شگفت انگیزی است که که فقط ذهن یک جنگجو از عهده آن بر می آید.
میدانم که فکر میکنی فاسد و پوسیده هستی و این " عمل " توست حالا برای تغییر دادن این عمل به تو توصیه میکنم عمل دیگری را فرا بگیری .از این لحظه به مدت 8 روز میخواهم که به خودت دروغ بگویی . بجای اینکه بگویی زشت و فاسد هستی و تا مغز استخوانهایت پوسیده است درست برعکس اینها را به خودت بگو با علم به اینکه دروغ میگویی و هیچ امیدی برایت وجود ندارد . این تو را در عمل دیگری ثابت میکند و آنوقت متوجه خواهی شد که هردو" عمل" دروغ است و غیر واقعی است و هر یک از آنها را به عنوان نقطه عطف زندگی تلقی کردن فقط هدر دادن وقت است زیرا واقعیت آن وجودیست که باید در تو بمیرد .رسیدن به آن موجود از طریق " بی عملی" خود است.
چرا دنیا باید آنگونه باشد که تو فکر میکنی ؟ چه کسی به تو حق چنین ادعایی را داده است ؟
بدبختانه هر تغییری دشوار است و بسیار بطئی صورت میگیرد .گاهی سالها لازم است تا فرد خود را قانع کند که نیاز به تغییر کردن دارد.
نظام طبقه بندی کمین کنندگان و شکارچیان
انسانهای اولین گروه منشی ها - دستیاران و همراهانی ماهر هستند . شخصیت آنها بسیار پر تحرک است ولی این تحرک به نفع آنان نیست .بحرحال آنان افرادی سودمند - علاقمند - کاملا بی آزار و تا حدی کاردان - شوخ و مودب -ملایم و ظریف و به زبان دیگر خوب ترین و دلپسند ترین مردمی هستند که میتوان تصورش را کرد . فقط عیب بزرگی دارند : نمیتوانند به تنهایی کار کنند .همواره به کسی نیازمندند که آنان را هدایت کند. با راهبری صحیح. هر اندازه که این راهبری سخت تر و خصومت آمیز باشد کارهای شگفت آوری انجام میدهند اما به تنهایی از دست رفته اند.
انسانهای دومین گروه اصلا خوب و دلپسند نیستند . آنها حقیر -انتقامجو - حسود و بی تحرک اند.فقط در باره خود حرف میزنند و معمولا میخواهند که دیگران نیز معیارهای آنان را بپذیرند. دائما ابتکار عمل را در دست می گیرند حتی اگر این امر برای آنها مطبوع نباشد . در هر وضعیتی کاملا ناراحت اند و هرگز نمیتوانند احساس آرامش کنند. نامطمئن هستند و هرگز راضی نیستند .هرچه نامطمئن تر باشند بیشتر نامطبوع اند. عیب مهلک آنان این است که فقط برای اینکه راهبر شوند حاضرند دست به جنایت بزنند.
سومین گروه انسانهایی هستند که نه خوب و دلپسنداند و نه بد و نامطبوع . به کسی خدمتی نمیکنند و خود را نیز به کسی تحمیل نمیکنند.بیشتر بی اعتنا و بی تفاوت اند . عقاید مبالغه آمیزی درباره خود دارند که فقط از توهمات و افکار واهی و پوچ ناشی میشود . اگر در هیج امری خارق العاده نباشند در یک چیز هستند : انتظار میکشند تا واقعه ای روی دهد. پیوسته در انتظارند تا کشف و فتح شوند و با سهولت حیرت آوری میتوانند تصوراتی بیافرینند که امور بزرگ و بلا تکلیفی دارند و قول میدهند که کاری انجام دهند ولی هرگز کاری نمیکنند زیرا در واقع چنین امکاناتی را ندارند.
کمین کنندگان و شکارچیان انسانهای دومین گروه را گوز می نامند. شاید فکر کنی ترکیبی از هر سه گروه هستی . دست از سر این ترکیب احمقانه بردار. ما موجودات ساده ای هستیم. هر یک از ما به یکی از این سه نوع تعلق دارد فقط خودبینی شخصی ما در یکی از این سه گروه جای میگیرد .مشکل ما این است که خود را خیلی جدی میگیریم . این سئوال که تصویر ما و اعمالمان به چه گروهی تعلق دارد فقط بر اساس خود بزرگ بینی ماست .اگر اینقدر خود بزرگ بین نباشیم در آنصورت برایمان فرقی نمیکند که به چه دسته ای تعلق داریم.